یادداشتی بر فیلم “برادران لیلا”

من از کودکی عاشق جستجو و کشف روایت های مختلفی بوده ام که می شد از یک پدیده داشت. هنر ادبیات؛ تئاتر و سینما ظرفیت بالایی برای خلق لایه های تو در توی معنایی دارند و این دلیل همیشگی جذابیت آن برای من بوده است.

از سوی دیگر، عاشق هنر اجتماعیم. تا حدی که بر این باورم که هنر هفتم به عنوان پیشرفته ترین ابزار ارتباطی و انتقال معنا، به جز پرداخت به موضوعات اجتماعی، رسالت دیگری ندارد!

فیلم “برادران لیلا”- نماینده ایران در جشنواره کن امسال- روایتی از فروپاشی جامعه شناختی ایران کنونی در دو سطح رویه و ژرفا را ارایه می کند که سعی دارم در این نوشتار، آن لایه درونی پنهان در ورای ظاهر  قصه را آشکار کنم.

سپهر معتقد | آرشیتکت و پژوهشگر فلسفه در معماری

تذکر: خواندن این متن، ریسک افشای داستان را دارد

اول.

لایه بیرونی فیلم؛ روایتی است از خانواده ای مردسالار (به نمادی از جامعه ایرانی) که در فشار اقتصادی حاصل از تورّم و تحریم قرار دارد.

اما در ورای این التهاب خانواده و فروپاشی عن قریب اقتصادی، ساختار موجود قادر به خلق “یکپارچگی عاطفی” بین همه اعضاء و ایجاد “هدف مندی” به عنوان افقی برای امیدواری و تلاش نیست.

پدر و مادر خانواده فقط در یک «سقف» و چند فرزند که حاصل چند سال همخوابگی عُرفی و شرعی است و یک کمبود روانی ناشی از عدم دریافت تکریم جامعه پیرامون خود، شریک هستند.

فرزندان در تقلای زندگی و تلاش برای گریز از فقری که هر روز نزیک تر می شود، چیزی برای عرضه به جامعه و متقابلاً دریافت قدر و منزلت ندارند.

زن جوان این خانواده (به نمایندگی از زنان ایران کنونی) که در کشاکش سُنّت و مُدرنیته قرار گرفته و میل به سیگار کشیدنش را انکار می کند، علیرغم اینکه زیر دست یک زنِ مدیرعاملِ توانمند کار می کند، باور لازم نسبت به اینکه قادر به تحلیل درست و تصمیم سازی مناسب برای خروج خانواده از فلاکت اقتصادی است ندارد.

تماشاگر، بارها به “لیلا” لعنت می فرستد که چرا سند مغازه ای که با فرصت سنجی درست خود، می توانست زندگی خانواده را دگرگون کند، به نام برادری ثبت کرد که نماینده نسل تحقیر شده دهه پنجاه ایران بود. نسلی که قادر به پذیرش وضع موجود اجتماعی و اقتصادی نیست و همزمان اراده ای برای رفتن به سمت چیزی که می خواهد ندارد و معشوقه از دست داده خود را از لای در با حسرت دید می زند.

فرض را بر این می گذارم که نام “لیلا” به معنی “شبی طولانی و بسیار تاریک”، آگاهانه برای این زن نماینده زنان برآمده از چند قرن جامعه سنتی ایرانی؛ انتخاب شده است. زنی که فقط و فقط جسارت استفاده از قدرت خود ناشی از دسترسی به اطلاعات محرمانه “حرم” را دارد که بتواند جای سکه ها را بداند و آنها را به قصد تامین کسری پول خرید مغازه پنهان کند و در کمال تاسف حتی یک رای (به عنوان یک وجود صاحب نظر در جمع رای گیری فسخ قرارداد خرید مغازه) به خود اختصاص نمی دهد و کنشگری او محدود می شود به گریه در را برای سوگواری نتیجه حاصل از تصمیم احمقانه برادرانش.

زنی که می تواند به دلیل اطلاع از محل اختقای سندی که پدر پیر خانواده به دروغ ادعا می کند گرو گذاشته، سرنوشت را به افق کامیابی هدایت کند، اما ناشی از آموزه های سنتی خود، حفظ غرور مرد خانواده (پدر) را بر می گزیند.

زنی که خیلی دیر بر صورت پدر به نماد مرد سالاری جامعه اش سیلی می زند.

دوم.

تعلیق جذاب فیلم که تکرار روایت این روزهای اقتصاد ایران است و هم از این منظر، بسیار اثرگذار و باورپذیر می شود، تاکیدی بر فروپاشی جامعه شناختی خانواده ایرانی و اضمحلال سلول اجتماعی مولد خیر جمعی و توسعه فرهنگی است.

چیزی که بر این باورم دهه ها قبل در جامعه ایران اتفاق افتاده است و در اشکال مختلفی مثل فرار مغزها، سقوط متروپل ها، اختلاس ها و اکنون در آخرین سطح سلولی و به شکل فقر خانواده ها نمود پیدا کرده است.

فیلم، جامعه ای را روایت می کند که غرق باورهای تلقینی خود از سنت و رسومات، عرف و … است و به دریچه ای برای ورود به دنیای عقل و تجربه و حاکمیت منطق دست نیافته است و به همین خاطر قادر به حل بحران و پاسخ به “چرایی” های جدیدی که مانند حباب روی دیگ روان جامعه آمده اند ندارد.

جامعه ای که نیاز دارد پیراهن کهنه سنت را از تن به در کند و البته در این گیر و دار، چاره ای جز تحمل رنج استحاله ندارد. رنجی که باید برای گذار از سنت به مدرنیته و حاکمیت عقل و تجربه به جان بخرد.

سوم.

سکانس پایانی فیلم که با مرگ “سالار” آغاز می شود و با غریو شادی تولد دخترکان سفیدپوشی در جشن تولد “زن نسل جدید” پایان می یابد، پیش بینی نویسنده از آینده نزدیک ایران است. آینده ای به سفیدی برفی که خانه را سفیدپوش کرده است.

آینده ای که از روزهای قبل و از زمان حضور زنان نیرومند اما با خصایل مردانه- مثل مدیر لیلا- آغاز شده است و با چهار زن مدرنی که با حفظ زنانگی خود، در اجتماع حضور پیدا کرده و به موفقیت های اقتصادی (و تبعا اجتماعی) نایل شده اند، ادامه دارد.

چهارم.

از منظر معماری، نمادهای متعددی در فیلم پیدا می کنم که فرضیه ام را در قرابت بیشتری با نگاه کارگردان و نویسنده قرار می دهد.

خانه کلنگی که در صورت نوسازی از سه جهت اصلاحی می خورد و سرویس های بهداشتی پاساژ  که قرار است تبدیل به مغازه شوند و برای تصاحب آن صف کشیده اند و قرار است از قِبَل آن همه اعضای خانواده صاحب ملک شوند.

خانه ای بدون سند و راه پله دسترسی اما با ویوی ابدی به کل تهران، که تمام سرمایه جوانی است که در دهه پنجم زندگی خود است.

پنجم.

“نقد فیلم برادران لیلا” را در وب جستجو کنید. در سال 1402، هنوز هم پیدا می شوند کسانی که نگران وجهه اجتماعی ایران در جشنواره های هنری هستند و نمایش چنین آثاری را تصمیم به “سیاه نمایی” می دانند.

منوچهر (پیمان معادی) پسر پزرگ خانواده که در تلاش برای تغییر نظر پدرش مبنی بر تحویل سکه ها به داماد فامیل است، مونولوگ تکان دهنده ای خطاب به پدر و برادرانش دارد:

“ما اگر واقعا این چهل سکه رو هم به داماد بدیم، هیچ کس توی فامیل باورش نمی شه! می دونین چرا؟ چون به ما نمیاد”

ششم.

دیدن این فیلم را

  • به همه زنان میانسالی که قدرت ایجاد تغییر و تاثیر گذاری بر محیط را در خود می بینند اما اراده به استفاده از آن ندارند،
  • و به همه زنان جوانی که امید و افقی برای توسعه فرهنگی و اجتماعی ایران نمی بینند،
  • و به همه مردانی که اهل تعقل نبوده و در غار پیش فرض های خود جاخوش کرده اند و به زودی باید کنج عزلت جامعه را پیشه کنند،

قویا توصیه می کنم.

منبع تصاویر
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *